می خواهم از تو بگویم و از تو بشنوم ... زمزمه کنم نگفته هایم را و بشنوم عاشقانه هایت را ......
از بی نیازی تو گفته و بسرایم غزل نیاز مندی خود را ..
از مهر تو بگویم که زندگیم را ردیف کرده ای و
از قافیه های دلتنگی خود بگویم که وجودم را به آشوب کشیده است ..
همراهیت در تمام مراحل زندگی را تقدیس کرده و
تنهاییم را در لحظه لحظه ی دوری از تو ترسیم کنم ....
بودن تمام وقتت در کنارم را ستوده و بر چشم بسته و ندیدن رویت اشک حسرت بریزم ..
از چتر حمایتی تو بگویم که با دنیا آمدنم بر سرم گشودی تا آن را همواره با خود داشته و
از سرد و گرم حوادثِ روزگار در امان باشم و
من از جا گذاشتن آن در اعماق تنهاییم گفته و
به دنبال سرابی از چتر بودن احساس شرم نمایم ...
تو برایم عشق را در تک تک سلولهای وجودم معنا کردی و
نهایت عشق خودت را در زیبایی های آسمان و زمین قرار داده و به من تقدیم نمودی و
من چه غافل بودم که عشق را در سراب های واهی و کتابهای کذایی جستجو می کردم ...
عشق واقعی تو را فراموش کرده و به عشق های افسانه ای دل می بستم ...
خدایا ! تو چه مهربان هستی و عظیم که
با تمام کاستی ها ، غفلت ها و فراموشی هایم باز هم پای به پپای من و
فدم به قدم همچون عاشقی دلباخته آمده و لحظه ای مرا تنها نمی گذاری...
مهر و عنایتت را بر من ارزانی داشته ، خطاهایم را نادیده گرفته و
این عشقت را در ثانیه به ثانیه ی بر زندگیم جاری ساختی و
من چه کوچک و حقیر هستم که تمام مهر و همراهیت را فراموش کرده و
به دنبال مهر و همراهی واهی می گردم ...
خدایا ! با قلبی شکسته از سنگدلی دوران و
چشمی نمناک از حسرت روزهای از دسترفته به سوی تو می آیم ...
می خواهم دوباره صدای عاشقانه ات را در بانگ اذان با دل و جان بشنوم و
چون کبوتری عاشق به سوی تو آمده و در گلدسته های ِ عشقت مأوا گزینم ..
می خواهم آهنگ زندگیم را از طنین آهنگ پر مهر کلامت بگیرم و
روشنایی راهم را از درخشش گوهر ناب مفاهیم سخنانت پیدا کنم ...
می خواهم با دید زیبا بین تو زیبایی ها را ببینم و به سبک تو عاشق شوم ...
در مکتب عشقت شاگردی نموده و
گل واژه های مهربانی و وفا و عاشقی را با مفهوم تو معنا بخشم ...
می خواهم خانه ی دلم ، سجاده ی تمام وقت گشوده شده ی من به سوی تو باشد که
لحظه ای فارغ از عشقت نشده و و جودت را فراموش نکنم ...
می خواهم یاس های سجاده ام را از کلام پر مهر تو قرار دهم تا
هر دم پخش عطر خوشش وجودم را مسخ خود کرده و
به عشق بوی دلکشش دنیارا فراموش کرده و کنار تو بمانم ...
می خواهم اشک هایم را تسبیحی از مروارید درخشان ِ لطف و بخشش تو قرار دهم تا
در شب های تاریک ِ دلم راه ِ امید و رفتن به سوی تو را نشانم دهد ...
خدایا ! خسته از دنیا و سراب هایش شده ام ....
از عشق های کذایی و وفا های دروغینش خسته شده و به سوی تو می آیم ...
خسته و افسرده ام ...
مرا در کنار خودت بپذیر ...
می خواهم آرامش از دست رفته ام را با عشق به وجود تو به دست آورم و
بر قلبم مُهری از مِهر تو حک کنم که تا ابد شیفته و حیرانت شده غیر تو را فراموش کند . ...
وجودِ خسته ام را بپذیر و در آغوش پر مهر خودت آرامش را به او برگردان ....